صفحه شخصی مجید پورجنابی   
 
نام و نام خانوادگی: مجید پورجنابی
استان: البرز - شهرستان: کرج
رشته: کارشناسی ارشد عمران
شغل:  دانشجو
شماره نظام مهندسی:  403009130
تاریخ عضویت:  1389/01/15
 روزنوشت ها    
 

 انتخاب بخش عمومی

5

انتخاب

روزی زن خانه داری از خانه بیرون آمد و در حیاط پشتی سه پیرمرد با ریش بلند سفید دید. او آنها را نمی شناخت ولی به نظرش آمد گرسنه اند بنابراین آنها را برای صرف غذا دعوت کرد تا به داخل خانه بیایند. یکی از آن سه پیرمرد گفت: آیا همسر شما در خانه است؟ و زن با تردید جواب داد خیر. پیرمرد گفت: پس ما نمی توانیم داخل خانه شویم چون شوهر شما در خانه نیست.
بعد از ظهر شد و شوهر آن زن به خانه آمد. زن همه چیز را برای همسرش تعریف کرد. آن مرد گفت حالا که من در خانه ام برو و آنها را دعوت کن. زن رفت و آنها را از حضور شوهرش مطلع کرد و آنها را به خانه دعوت کرد. ولی یکی از آن پیرمردها گفت تو فقط یکی از ما را می توانی دعوت کنی. زن با تعجب پرسید: چرا؟ پیرمرد پاسخ داد: آن مرد که می بینی ثروت است و آن یکی موفقیت و من هم عشق هستم. ما هر سه نمی توانیم وارد خانه شما شویم حال انتخاب با شماست. هر کدام را که بگویی وارد خانه شما خواهد شد. زن به داخل خانه رفت و همه ماجرا را برای شوهرش تعریف کرد. مرد با هیجان گفت پس چرا معطلی! برو ثروت را دعوت کن. زن در جواب گفت فکر نمی کنی بهتر است موفقیت را دعوت کنیم؟ دختر خوانده آنها که در گوشه ای نشسته بود و به حرف های آنها گوش می داد گفت فکر نمی کنید بهتر است عشق را دعوت کنیم تا خانه ما پر از محبت و صمیمیت شود. مرد رو به همسرش کرد و گفت بهتر است به حرف دختر عزیزمان گوش دهیم برو و عشق را دعوت کن تا مهمان ما باشد. زن بیرون رفت و آن پیرمرد را به داخل دعوت کرد و پیرمردی که خود را عشق معرفی کرده بود بلند شد و به سمت خانه آمد. لحظاتی بعد دو پیرمرد دیگر هم بلند شدند و پشت سر اولی وارد خانه شدند. زن با تعجب گفت: من فقط عشق را دعوت کردم پس چرا هر سه شما وارد خانه شدید؟! آن مردان پیر پاسخ دادند اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید آن دو نفر دیگر از ما نمی توانست وارد شود اما هر جا که عشق باشد ما هم هستیم. هر جا که عشق باشد ثروت و موفقیت هم هست.
اکنون شما ۲ انتخاب دارید:
۱) این متن را نادیده بگیرید یا
۲) با عشق به دوستانتان این داستان را برای آنها تعریف کنید. خوشبختی را به آنها هدیه دهید.

چهارشنبه 23 تیر 1389 ساعت 10:56  
 نظرات    
 
مرضیه پورمجیدی 16:32 پنجشنبه 24 تیر 1389
5
 مرضیه پورمجیدی
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها


ممنون